چه سکوت تلخی...
ایستادم به روی تپه ای
به دور دست ها می نگرم
برکه ای میبینم
که کسی آنجا نیست
چقدر او تنها است !
چه سکوت تلخی...
غاز ها خاموشند!
نیلوفری تنها در آب است
نا امید از بادی
که او را ببرد از آنجا
چه سکوت تلخی...
در کنار برکه
نیمکتی انجا است!
پایه اش پوسیده
دل شکسته به غروب می نگرد...
چه سکوت تلخی..
(علی خسروانجم)
[ پنج شنبه 94/2/24 ] [ 5:44 عصر ] [ علی خسروانجم ]
[ نظرات () ]